روزها

معرفی سایت ها و وبلاگ ها

روزها

معرفی سایت ها و وبلاگ ها

..:: زیباترین قلب ::..

مرد جوانی وسط شهر ایستاده بود وادعا میکرد که زیباترین قلب در آن شهر را دارد جمعیت زیادی گرد امدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود .پس همه تصدیق کردند که به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت.ناگهان پیرمردی جلوی جمع امد و گفت:((اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.))مرد جوان و بقیه به مرد جوانی وسط شهر ایستاده بود وادعا میکرد که زیباترین قلب در آن شهر را دارد جمعیت زیادی گرد امدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود .پس همه تصدیق کردند که به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت.ناگهان پیرمردی جلوی جمع امد و گفت:((اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.))مرد جوان و بقیه به قلب او نگاه کردند.قلب او با قدرت تمام می تپید. قسمت هایی از قلب او برداشته و قسمت هایی جایگزین آنها شده بود. اما آن ها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند.در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود.مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود می اندیشیدند که این پیرمرد چگونه ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.مرد جوان به قلب او اشاره کرد و با خنده گفت:تو حتما شوخی می کنی...قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است. پیرمرد گفت: درست است قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلبم را با قلبت عوض نمی کنم. میدانی هر یک از این زخم ها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام.من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام .گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار دهم.اما چون تکه ها مثل هم نبوده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند چرا که یادآور عشق میان ۲ انسان هستند. بعضی اوقات هم آن ها چیزی از قلب خود به من نداده اند این ها همین شیارهای عمیق هستند.گرچه دردآورند اما یادآور عشقی هستند که داشته ام امیدوارم که آن ها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند... حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر شده بود به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستان لرزان به پیرمرد تقدیم کرد.پیرمرد آن را گرفت و در قلبش آن را جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت .مرد جوان به قلبش نگاه کرد دیگر سالم نبود اما از همیشه زیباتر بود .عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد